مترسک عاشق

من حتي تعداد گلبرگهاي

هر گل مزرعه ات را مي دانستم

مي دانستم که ماه هر شب

براي کدام گل آفتابگردانت لا لا يي مي خواند

با تو در شخم بودم . . در بذر افشاني

در کاشت . . در داشت

و با حيله کلاغها

داستان عشق من در برداشت به پايان رسيد !

و چون مترسک

با شقاوت از ياد رفتم

 



نظرات شما عزیزان:

بهونه
ساعت1:23---26 مهر 1390
سلام
بلاگت به دلم نشست
فوب و روون مینویسی آورین
یکی از مطالبت رو تو بلاگم گذاشتم
اگه با تبادل لینک مشکلی نداری
منو با بهونه لینک کن و بگو با چی لینکت کنم
موفق باشی


غریبه
ساعت23:18---25 مهر 1390
مرسی آبجی گلم
آبجی این آقاهه که تو وبلاگت داره حرف میزنه حرفاش خیلی خیلی غم انگیزه


ساغر
ساعت20:01---25 مهر 1390
زیبا بود اجی جونم

هر کدوم از ما میتونیم مترسک مزرعه ی زندگی ی نفر باشیم واخرم به جرم مترسک بودن از یاد بریم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, | 7:53 بعد از ظهر | بهاره رسولی |